قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید
دکتر محمدرضا رخشانفر – ونکوور
در این بخش از گفتار خود آخرین نکات مربوط به علم عروض را یادآور میشویم و تکرار ما تکراری مفید است: چهار قاعده یا گشتار در شعر و نه همیشه در نثر، پیوسته در کارند؛ آنها گشتارهای حذف، افزایش، جابهجایی، و تغییر هستند. علاوه بر آنها ضرورتهای شعری نیز رخ میدهند؛ مثلاً اینکه کلمهای را با تشدیدِ همخوان (صامت) پایانی و یا برعکس برداشتن تشدید از همخوان پایانی تلفظ کنیم. ضرورتهای دیگر، کشیدهگفتن واکههای کوتاه و یا برعکس کوتاهگفتن واکههای بلند است. باز هم ضرورت دیگر، مکث کوتاهی میان دو واژه است که آن را در اصطلاح «درنگ» مینامیم. بایسته مهم دیگر، روش خواندن شعر با زیروبمی و آهنگ صداست که ویژهٔ یک شعر بوده، نمیتوان آن را با خط ترسیم نمود.
اکنون شعر دیگری را مثال میزنیم که بر وزنِ «مفعولٌ فعللات مفاعیلٌ فعللات» است: بدنامی حیات از کلیم کاشانی: پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت / ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت. مستیِ طبع استعاره از نیروی جوانی ورطل گران، جام سنگین شراب است. یعنی دست انسان دیگر نمیتواند آن را بلند کند. وضع زمانه قابل دیدن دوباره نیست / رو پس نکرد هر که از این خاکدان گذشت. یعنی وضع دنیا چنان نیست که ارزش دوباره دیدن، برگشتن و از نو زندگیکردن را داشته باشد. هرکس عمری را در این کُرهٔ خاکی میگذراند، دیگر نمیخواهد برگردد. از دستبرد حُسن تو بر لشگر بهار / یک نیزه خونِ گل ز سر ارغوان گذشت. نیزه واحد قدیمی اندازهگیری و بیش از یک متر است. ارغوان گیاهی با گلهای سرخ مایل به آبی است. از هنگامی که زیبایی تو بر لشگر بهار پیروز شده بود، اکنون درازای بیشتری را از سر ارغوان گذرانده است، یعنی زیبایی تو دیگر جلوهای ندارد. طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی / یا همتی که از سر عالَم توان گذشت. طبع و خوی خود را چنان عادت بده که بتوانی با این جهان بسازی، یا چنان بزرگوار باش که بتوانی جهان را بیطمع رها کنی. در کیش ما تجرّد عنقا تمام نیست / در قید نام ماند اگر از نشان گذشت. تجرد در اینجا نداشتن وجود محسوس است و در خیال شکل میپذیرد. عنقا همان سیمرغ و موجودی خیالی است. گرچه عنقا وجود خارجی ندارد و افسانهای است، لیکن نامش در آیین ما باقی است. پس چنان زندگی کن که نامت برقرار بماند. بیدیده راه اگر نتوان رفت پس چرا / چشم از جهان چو بستی از او میتوان گذشت؟ تو بیچشم نمیتوانی راه بروی، اما پس از مرگ از دیده بینیاز میشوی. و این تعبیر شاعرانهٔ کلیم است. ضمیر «او» در قدیم بهجز از انسان به موجودات دیگر هم عطف میشده است، ولی امروزه واژهٔ «آن» جایش را گرفته است. سپس کلیم به خودش خطاب کرده، میگوید: بدنامی حیات دو روزی نبود بیش / آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت. یک روز صرف بستن دل شد به این و آن / روزی دگر به کندن دل زین و آن گذشت. و او تأسف خود را از کوتاهی عمر و نیز وضع بد دنیا بیان میدارد. و ما زیبایی شعر فارسی را بهروشنی در این قطعه درک مینماییم.
باز هم از موردهایی که در شعر رخ میدهد بشنویم:
١- ادغام، و آن وقتی است که دو کلمه یا بیشتر را در هم فشرده میکنیم تا وزن نظم ثابت بماند، مثل بیت آخر از تراب تا ربّالارباب مثنوی مولوی: پس عدم گردم، عدم چون ارغنون / گویدم که انّا الیه راجعون. در مصراع دوم، «که» در «انّا» ادغام و «کنّا» تلفظ میشود.
٢- یک کلمه یا بیشتر از آخر مصراع اول به اول مصراع دوم منتقل میشود. مانند همین مثال بالا: ارغنون فاعلِ گویدم است که در مصراع دوم قرار گرفته است. ارغنون که نوع قدیمی اُرگ است، با نوای خود به من میگوید که ما در پایان زندگی بهسوی خدا بازمیگردیم.
٣- کمترشدن یک واکهٔ کوتاه در یک مصراع و تبدیل آن به مکث؛ مثال از کیمیای محبت مثنوی مولوی: این مَحبّت خود نتیجهٔ دانش است / کِی گزافه بر چنین تختی نشست. در مصراع نخست برای حفظ وزن، «نتیجهٔ» بهصورت «نتیجِیْ» (natijay) خوانده میشود.
اشعار معمّاگونه – این نوع شعرها از زیباییهای نظم فارسی و در نتیجه شکیبایی و برخورداری شاعران از آسودگی دوران قدیم بوده است. به چند بیت پراکنده از صائب تبریزی که سَبک هندی نام گرفته است، توجه کنید: تهیدستان قسمت را چه سود از رهبر کامل / که خضر از آب حیوان تشنه باز آرد سکندر را. اسکندر، افراد و لشگریانش در جستجوی آب حیات سرتاسر کرهٔ زمین را پیمودند، و خضر با همراهی الیاس آب حیات را یافتند، نوشیدند و نامیرا شدند، اما در رساندن آب حیات به اسکندر توفیق نیافتند. معیار دوستان دغل، روز حاجت است / قرضی به رسم تجرِبه از دوستان طلب. بازشناسی دوستان حقیقی از دوستان نادرست این است که از ایشان قرض طلب کنیم. و حال به بیتی از قدسی مشهدی توجه نمایید: سُبحه بر کف، توبه بر لب، دل پر از شوق گناه / معصیت را خنده میآید ز استغفار ما. سبحه همان صد دانه تسبیح است که برخی از مؤمنان در دست میگیرند و با آن استخاره مینمایند. معصیت یعنی گناه؛ که در این بیت به آن شخصیت داده شده است و صاحب سبحه را مسخره میکند.
حال، پیش از آنکه وارد بحث قافیه شویم، لازم است باز هم نکات مربوط به گشتارهای چهارگانه و ضرورتهای شعر را با مثال تکرار کنیم. چهار گشتار یا قاعدهٔ حذف، افزایش، جابهجایی و تغییر پیوسته ضرورتها را در اشعار نغز بهوجود میآورند. به یک بیت از همان حکایت (در مطلب شمارهٔ قبل) از بوستان سعدی در زیر توجه کنید: شنیدم که میگفت و باران دمع / فرو میدویدش به عارض چو شمع. به نثر چنین در میآوریم: ابن عبدالعزیز این را میگفت و سیل اشک مانند قطرههای سوختن شمع به چهرهاش میچکید. ١- فاعل فعلِ «میگفت» بهخاطر ذکرش در ابتدای حکایت، نیامده است: گشتار حذف ٢- عارض بهجای چهره و دمع بهجای اشک: گشتار تغییر، ۳- ضمیر «ش» بهجای اینکه پس از اسم بیاید بعد از فعل آمده: گشتار جابجایی؛ و اما گشتار افزایش در شعرهای دیگر حکایت یافت میشود. ۴- در این شعر یک استعاره (باران دمع) و یک تشبیه (چو شمع) نیز بهکار گرفته شده است. همانطور که در قبل گفتهایم، تمام حکایت یک واحد کلام است.
حال، میخواهیم نکاتی چند را دربارهٔ قافیه یادآور شویم:
قافیه در نظم پارسی – انتخاب وزن شعر مشکل نیست، لیکن قافیه و قافیهپردازی امری بس دشوار است. شاعر پس از تعیین وزن در محدودیت قافیه قرار میگیرد و این بستگی به نوع شعر هم دارد که میتواند غزل، قصیده، رباعی، چندبیتی، تکبیتی و جز اینها باشد. به یک رباعی از خیام توجه کنید: خورشید کمند صبح بر بام افگند / کیخسرو روز باده در جام افگند. میخور که منادیّ سحرگهخیزان / آوازهٔ اِشربوا در ایام افگند. اشربوا یعنی بنوشید. بام، جام، و یام از کلمه ایّام در مصراع چهارم نیاز قافیه را برآورده میکنند. در غزلهای حافظ فقط دو مصراع بیت اول همقافیهاند که در مصرعهای دومِ بقیهٔ ابیات دنبال میشوند: بیا که قصر امل، سخت سستبنیادست / بیار باده که بنیاد عمر بر بادست. غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادست. چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب / سروش عالم غیبم چه مژدهها دادهست. دنبالهٔ این غزل عرفانی را خود بخوانیم. اَمل یعنی آرزو، کبود، رنگ آسمان، و تعلق، وابستگی است همچنان که شاعر قافیهٔ مصراع نخست را میگزیند، به فکر قافیه برای مصراع دوم و دیگر مصرعهای ابیات بعدی میافتد. و این امر نیاز به دامنهٔ واژگان، استعداد، قریحه، و نبوغ شاعرانه دارد. همین توانمندی است که قدرت و دانش او را رقم میزند. تمام آرایهها و صنایع ادبی فارسی که آن را ممتاز میسازد، بههمین دلیل است. انتخاب وزن شعر و پس از آن قافیه، ضرورتهای نظم را سبب میشود. اما سُرایندگان و استادان سخن پارسی در هر جا که گیر کردهاند، از واژههای هممعنای عربی بهره گرفتهاند، و این امر درک طبقهٔ عام را دچار مشکل میسازد. مثال از شعر سعدی: گر از نیستی دیگری شد هلاک / ترا هست، بطّ را ز طوفان چه باک! تشدید بط بهضرورت افتاده بهمعنی مرغابی است. مثالی دیگر: چه شبها نشستم در این راه گم / که دهشت گرفت آستینم که قُم. قم یعنی «برخیز» فعل امر عربی است و بهدلیل قافیهپردازی بهکار گرفته شده است.
نکاتی چند در بهسازی فارسی
١- ننویسیم، کاش میشد او که گویی عامل اجنبی است و برای نازلکردن عذاب بر مردم اجیر شده است را دستگیر و ملت را برای همیشه از شرّش خلاص کرد. بنویسیم، کاش میشد او را که گویی عامل اجنبی است و برای نازلکردن عذاب بر مردم اجیر شده است، دستگیر و ملت را برای همیشه از شرّش خلاص کرد. جای «را» قبل از که است.
٢- زمانهای ناهماهنگ: توجه کنید بدون حرف ربط مناسب، گذشته و حال را مخلوط نسازید. ننویسیم، آنها میخواستند جشنی در مشهد که خانوادهٔ منصور در آنجا بودند و جشنی در اصفهان که خانوادهٔ لیلا در آنجا زندگی میکردند بگیرند، اما متأسفانه پسرعموی منصور در تصادف رانندگی کشته شد و مهمانی برگزار نشد. فعلهای دوم را نیز باز با همان زمان حال ادامه دهیم و بگوییم… اما متأسفانه پسرعموی منصور در تصادف رانندگی کشته میشود و مهمانی برگزار نمیشود.
٣- کلمهٔ نامأنوس ناخودآگاه: خواندن این کتاب را که آغاز کنید، دیگر نمیتوانید کتاب را زمین بگذارید. ناخودآگاه صورتتان خیس اشک میشود. بهجای آن بگوییم، بیاختیار صورتتان خیس از اشک… ننویسیم او دکترای حقوق بینالملل است. دکترا مانند دیپلم و لیسانس مدرک است. بگوییم، او دکتر حقوق یا دارای دکترای حقوق بینالملل… لغات فارسی را با «آت» جمع نبندیم، نگوییم سفارشات، آزمایشات، فرمایشات، دستورات. بگویید، آزمایشها، سفارشها، دستورها، فرمایشها و… واژههای خارجی را به فارسی حرفنویسی نکنیم. ننویسیم، پلتفرم، اپلیکیشن، پروسه، فیدبک. اینها همه فارسی دارند، بهترتیب: تختگاه، کارکرد یا کاربرد، فرایند، بازخورد و جز اینها…
خوانندگان عزیز اگر نظر یا سؤالی دارند، لطفاً به آدرس m.rakhshanfar1@yahoo.com ایمیل بفرستند.
قسمت بعدی این مطلب را در اینجا بخوانید